در مورد اصل دجال اختلافات زیادی وجود دارد. دجال در لغت دَجَل به معنای روکش نمودن یک شئ است که باطن آن کمارزش باشد ولی روی آن زرق و برق داده یا طلاکاری کنند بنابراین وقتی دجال را برای کسی بکار میبرند یعنی آن شخص منافق، دروغگو و فریبنده است[۱] البته معانی متعددی که گاه به ده معنا میرسد برای این واژه ذکر شده است، که به عنوان نمونه به یکی از آنها اشاره شد.
پیشینه دجال:
تاریخچه دجال به قبل از اسلام برمیگردد در کتاب انجیل نام دجال نیز به میان آمده است از آیات انجیل استفاده میشود که دجال به معنای دروغگو و گمراه کننده است و چنین استفاده میشود که داستان خروج دجال و زنده بودنش در آن زمان هم در بین نصاری شایع بوده و در انتظار خروجش بودهاند[۲] در اسلام نیز سخن از دجال به میان آمده است و روایاتی در این موضوع از فریقین وارد شده است، که روایات اهل سنت در این باب به مراتب بیشتر از روایاتی است که در منابع شیعه موجود میباشد و اکثر روایات شیعه نیز در این موضوع برگرفته شده از منابع حدیثی اهل سنت میباشد.
مرحوم علامه سید محمد صدر در جلد سوم موسوعه ارزشمند الامام المهدی با عنوان «تاریخ الغیبه الکبری» بحث مفصلی را به بررسی دجال اختصاص داده است ایشان معتقدند که اخبار دجال مبتلا به دو اشکال جدی هستند. اول ضعف سندی دوم دلالت بر ایجاد معجزات مضلّه که به لحاظ قوانین کلامی محال است. که خداوند سبحان قدرت خرق عادت و اظهار معجزه را به افراد گمراه و گمراهکننده واگذار نماید.
و بعضی از محققین دیگر ریشه تعریفات و توصیفاتی که در رابطه با دجال به ما رسیده است را به دو روایت برمیگردانند که در کتاب بحارالانوار و کتب دیگر نقل شده است که از دیدگاه علم رجال سند این دو روایت ضعیف میباشد و نمیشود به این توصیفات اعتماد نمود.[۳]
به قول بعضی از محققین بزگوار[۴] روایات را اگر حمل بر معنای رمزی کنیم از کنار گذاشتن آن روایت بهتر است مخصوصاً روایات دجال که بعضی از آنها به شخص حضرت رسول ـ صلی الله علیه و آله ـ میرسد و متعین است که بگوییم رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ به یک سلسه معانی حقیقی گسترده اجتماعی با این عبارت اشاره نمودهاند.
اما دیدگاه ما: از منظر ما اصل قضیه دجال به طور اجمال صحت دارد ولی تعریفات و توصیفاتی که دربارهاش شده است مدرک قابل اعتمادی ندارد. و این قضیه بدون تردید با افسانههایی آمیخته شده است که صورت حقیقی خود را از دست داده است.
در مجموع میتوان بیان نمود که دو دیدگاه راجع به دجال وجود دارد.
۱ . دجال شخصی: که در برخی روایات توصیفاتی برای او ذکر شده است مانند دجال مردی چاق،سرخ رو، موی سر مجعّد، چشم راست او اعور، چشم او مانند دانه انگوری است که بر روی آب قرار دارد.[۵]
و در روایت دیگر آمده است در زمان پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ دجال موجود بوده است و نامش عبدالله یا صائد بن صیه است. پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ و اصحابش به قصد دیدار او به خانه اش رفتند او مدعی خدائی بود عمر خواست او را به قتل برساند ولی پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ مانع شدند.[۶]
قابل توجه است که محمد ابن یوسف گنجی در کتاب البیان صفحه صد و هشت در این مطلب تردید کرده روایتی را نقل میکند که خود فرزند صائد دجال بودن خود را انکار میکند اشاره مینماید به روایتی که مسلم از قول او نقل کرده است که میگوید: پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود: دجال فرزند ندارد و من دارم پیامبر فرمود دجال وارد بر مکه و مدینه نمیشود ولی من در مدینه به دنیا آمدم و اکنون میخواهم به مکه بروم.
۲ . دجال نوعی و سمبلیک: علامه سیدمحمد صدر در این باره میفرماید: مفهوم دجال سمبل پیچیدهترین و خطرناکترین دشمن اسلام و خداست و این در واقع توصیف نمودن و جهانبینی ماتریالیستی غرب است[۷] و عدهای دیگر از بزرگان نیز دجال را نماد و سمبل میدانند و این نکته را نیز باید توجه داشت جدا از اینکه روایات دجال قابل اعتماد هستند یا خیر و اینکه شیعه هم مانند اهل سنت مسأله دجال را قبول دارند یا نه و با چشمپوشی از اینکه دجال شخصی است یا نوعی یک نظریه دیگری نیز درباره دجال وجود دارد و آن اینکه دجال را بعضی جزء اشراط الساعه و علائم قیامت شمردهاند اگر این احتمال پذیرفته شود پرونده بحث دجال در باب علائم ظهور بسته خواهد شد خصوصاً که بعضی روایات این برداشت را تأیید مینمایند از جمله روایتی از پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ که ده نشانه قبل از وقوع قیامت را شمارش میفرمایند از جمله خروج دجال که در منابع مختلف و معتبر این رایت نقل شده است.[۸]
نکته بعدی: محل خروج دجال است که در روایات مکآنهای مختلفی برایش نقل شده است از جمله اصفهان، خراسان، سجستان و همچنین سرنوشت دجال که عاقبت به دست چه کسی به هلاکت میرسد که در این باره روایات دو دیدگاه را مطرح میکنند بعضی قائلند که به دست حضرت عیسی و بعضی به دست حضرت مهدی (عج) جهت اختصار ما در پی ذکر روایات نیستیم.
۲٫ سفیانی:
در خصوص سفیانی دو دسته روایت داریم:
دسته اول اینکه: پیش از ظهور حضرت حجت (عج) مردی از نسل ابوسفیان خروج می کند که مردی است ظاهرالصلاح و به ذکر خدا مشغول ولی پلید و فریبکار است و دولت عباسی را برای همیشه منقرض می کند و شیعیان زیادی را به قتل می رساند و از ظهور آن حضرت اطلاع می یابد لشگری برای کشتن آن حضرت می فرستد که در بیابان بین مکه و مدینه در زمین فرو می روند.
دسته دوم: اینکه سفیانی جنبه توصیفی داشته باشد نه شخصی یعنی در مقابل هر مرد انقلابی و مصلح راستین یک (یا چند) سفیانی قد علم خواهند کرد.
اولا اگر دجال و سفیانی مصادیقی باشند از عناوین کلی دیگر بحث تقدم و تأخیر این دو را نمی توان مطرح نمود زیرا در این صورت این عناوین در فرد خاص و زمان جداگانه ای ظهور پیدا نمی کنند تا در مقام مقایسه زمانی براییم.
دوم: اگر پذیرفتیم که دجال فرد خاصی همچون سفیانی است در روایات نقل شده اشاره ای به تقدم و تأخر این دو نسبت به یکدیگر نشده است بلکه اشاره ای به زمان ظهور و آشکار شدن آنها نیز نشده است به جز یک سری علائم و نشانه که خصوصیات هر کدام از این دو را مشخص می سازد تا این موضوعات از یکدیگر تفکیک شده و خود به تنهایی علامتی باشند برای ظهور صاحب الزمان (عج).
نکته: در مثل این روایت که از حضرت امام محمد باقر ـ علیه السلام ـ نقل می شود، که می فرمایند: “خروج سفیانی و یمانی و خراسانی (هاشمی) از نظر زمان در یک سال و در یک ماه و در یک روز خواهد بود و…[۹]” اشاره به مقارنه بعضی از علائم می شود لکن از مقارنه دجال و سفیانی یا تقدم و تأخیر یکی از دیگری صحبتی به میان نیامده است.
سوم: این روایات راجع به دجال و سفیانی و بیشتر در مورد دجال، از یک پراکندگی و آشفتگی برخوردار است که انسان را به این آشکار شدن و ظهور زمانی و نیز به کیفیت و نحوه مواجه با این علائم به درستی، رهنمون نمی سازد بلکه فقط علامتهائی از ظهور را مشخص می کنند تا به شیعیان پیرو مکتب اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ راه درست و نادرست را بنمایانند، تا در هنگام ظهور آن حضرت دچار سردرگمی و ابهام در یافتن مسیر صواب از ناصواب نگردند.
۳٫ سید حسنی
.بر اساس احادیث و روایات، خروج سید حسنی، از نشانههای ظهور حضرت مهدی ـ علیه السلام ـ است.
امام صادق ـ علیه السلام ـ فرمودند: سید حسنی جوانی خوش سیماست که از سرزمین دیلم و قزوین برای نصرت و یاری آل محمد ـ صلّی الله علیه و آله ـ قیام مینماید و با بانگی رسا و بیانی شیوا فریاد بر میآورد که به یاری آل محمد ـ صلّی الله علیه و آله ـ برسید و از شما طلب یاری میکند. مردان از طالقان که شوق شدید به جهاد دارند به او پاسخ مثبت میدهند.[۱۰]
شیخ عباس قمی (ره) میفرماید: سید حسنی از اولاد حضرت امام حسن مجتبی ـ علیه السلام ـ است. او دعوی باطل ندارد و ادعای مهدویت یا نیابت امام زمان بودن را ندارد و مردم را به نفس خود دعوت نمیکند و از شیعیان مخلص ائمه اثنی عشر و تابع دین حق است و در بین مردم مطاع و بزرگ است و در گفتار و کردار موافق با شریعت حقّه خاتم الانبیاء محمد ـ صلّی الله علیه و آله ـ است، در زمان او کفر و ظلم، عالم را فراگرفته است و مردم از دست ستمگران و فاسقان در اذیت و آزار به سر میبرند. در چنین شرایطی سید حسنی برای نصرت دین استغاثه میکند و مردم او را اجابت نماید.[۱۱]
سید حسنی، پس از دوران طولانی، زمام امور مناطقی را به دست میگیرد و اندکی پیش از ظهور به سوی عراق وکوفه میرود و از دیلم و قزوین تا کوفه زمین را از لوث وجود ظالمان پاک میکند و سرانجام کوفه را محل اقامت خویش قرار میدهد؛ مدتی در کوفه اقامت مینمایند و سپس «خبر ظهور مهدی (عج) به ایشان میرسد، سید با یارانش به محضر حضرت مشرف میشوند و از آن حضرت مطالبه دلایل امامت و موارث انبیاء را مینماید.
——————————————————————————–
[۱] . نگرش بر اخبار و علائم ظهور حضرت مهدی، علی اکبر عارف، چاپ شریعت، ص ۱۸۱٫
[۲] . دادگستر جهان، ابراهیم امینی. ص ۲۲۴، چاپ ۷۸٫
[۳] . دادگستر جهان، ابراهیم امینی، ص ۲۲۵، چاپ ۷۸٫
[۴] . تاریخ غیبت کبری، سید محمد صدر، ترجمه افتخارزاده، ص ۶۴۳٫
[۵] . صحیح مسلم، ج ۹، باب ۱۰۹۴، ح ۱۹۴۷٫
[۶] . بحارالانوار، محمدباقر مجلسی، ج ۵۲، ص ۱۹۳، چاپ اسلامی.
[۷] . نشانههای یار و چکامه انتظار، مهدی علیزاده، ص ۶۷٫
[۸] . اثبات الهداه، شیخ حرعاملی، ج ۷، ص ۴۰۵و مختصر بصائر الدرجات، ص ۲۰۲ و الغیبه طوسی، ص ۴۲۶ و خصال شیخ صدوق، ج ۲، ص ۴۳۱٫
[۹] . بحارالانوار، ج ۵۲، ص ۲۳۲، روایت ۹۶، باب ۲۵، غیبت نعمانی، ص ۲۵۵، باب ۱۴، حدیث ۱۳٫
[۱۰] . محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، موسسه الوفاء بیروت، ج ۵۳، ص ۱۵٫
[۱۱] . شیخ عباس قمی، منتهی الامال، انتشارات فراروی، ۱۳۸۱، ص ۱۳۱۷٫
گفتند: تو که بیایی خون به پا می کنی،جوی خون به راه می اندازی و از کشته پشته می سازی و ما را از ظهور تو ترساندند.
درست مثل اینکه حادثه ای به شیرینی تولد را کتمان کنند و تنها از درد زادن بگویند.
ما از همان کودکی، تو را دوست داشتیم. با همه فطرتمان به تو عشق می ورزیدیم و با همه وجودمان بی تاب آمدنت بودیم.
عشق تو با سرشت ما عجین شده بود و آمدنت ، طبیعی ترین و شیرین ترین نیازمان بود.
اما … اما کسی به ما نگفت که چه گلستانی می شود جهان ، وقتی که تو بیایی.
همه، پیش ازآنکه نگاه مهرگستر و دستهای عاطفه تو را توصیف کنند، شمشیر تو را نشانمان دادند.
آری ، برای اینکه گلها و نهالها رشد کنند، باید علفهای هرز را وجین کرد و این جز با داسی برنده و سهمگین ، ممکن نیست.
آری ، برای اینکه مظلومان تاریخ ، نفسی به راحتی بکشند، باید پشت و پوزه ظالمان و ستمگران را به خاک مالید و نسلشان را از روی زمین برچید.
آری ، برای اینکه عدالت بر کرسی بنشیند، هر چه سریر ستم آلوده سلطنت را باید واژگون کرد و به دست نابودی سپرد.
و اینها همه ، همان معجزه ای است که تنها از دست تو برمی آید و تنها با دست تو محقق می شود.
اما مگر نه اینکه اینها همه مقدمه است برای رسیدن به بهشتی که تو بانی آنی .
آن بهشت را کسی برای ما ترسیم نکرد.
کسی به ما نگفت که آن ساحل امید که در پس این دریای خون نشسته است، چگونه ساحلی است؟!
کسی به ما نگفت که وقتی تو بیایی:
پرندگان در آشیانه های خود جشن می گیرند و ماهیان دریاها شادمان می شوند و چشمه ساران می جوشند و زمین چندین برابر محصول خویش را عرضه می کند. (1)
به ما نگفتند که وقتی تو بیایی:
دلهای بندگان را آکنده از عبادت و اطاعت می کنی و عدالت بر همه جا دامن می گسترد و خدا به واسطه تو دروغ را ریشه کن می کند و خوی ستمگری و درندگی را محو می سازد و طوق ذلت بردگی را از گردن خلایق برمی دارد. (2)
به ما نگفتند که وقتی تو بیایی:
ساکنان زمین و آسمان به تو عشق می ورزند، آسمان بارانش را فرو می فرستد، زمین ، گیاهان خود را می رویاند… و زندگان آرزو می کنند که کاش مردگانشان زنده بودند و عدل و آرامش حقیقی را می دیدند و می دیدند که خداوند چگونه برکاتش را بر اهل زمین فرو می فرستد. (3)
به ما نگفتند که وقتی تو بیایی:
همه امت به آغوش تو پناه می آورند همانند زنبوران عسل به ملکه خویش.
و تو عدالت را آنچنان که باید و شاید در پهنه جهان می گستری و خفته ای را بیدار نمی کنی وخونی را نمی ریزی. (4)
به ما نگفته بودند که وقتی تو بیایی:
رفاه و آسایشی می آید که نظیر آن پیش از این ، نیامده است. مال و ثروت آنچنان وفور می یابد که هر که نزد تو بیاید فوق تصورش ، دریافت می کند. (5)
به ما نگفتند که وقتی تو بیایی:
اموال را چون سیل، جاری می کنی ، و بخششهای کلان خویش را هرگز شماره نمی کنی. (6)
به ما نگفتند که وقتی تو بیایی:
هیچ کس فقیر نمی ماند و مردم برای صدقه دادن به دنبال نیازمند می گردند و پیدا نمی کنند. مال را به هر که عرضه می کنند، می گوید: بی نیازم. (7)
ای محبوب ازلی و ای معشوق آسمانی!
ما بی آنکه مختصات آن بهشت موعود را بدانیم و مدینه فاضله حضور تو را بشناسیم تو را دوست می داشتیم و به تو عشق می ورزیدیم.
که عشق تو با سرشتها عجین شده بود و آمدنت طبیعی ترین و شیرین ترین نیازمان بود.
ظهور تو بی تردید بزرگترین جشن عالم خواهد بود و عاقبت جهان را ختم به خیر خواهد کرد.
کلک مشاطه صنعتش نکشد نقش مراد هرکه اقراربدین حسن خدادادنکرد
پی نوشتها:
1. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم:فعند ذلک تفرح الطیور فی اوکارها و الحیتان فی بحارها و تفیض العیون و تنبت الارض ضعف اکلها: ینابیع المودة، ج 2، ص 136.
2. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم: یفرج الله بالمهدی عن الامه، بملا قلوب العباد عبادة و یسعهم عدله، به یمحق الله الکذب و یذهب الزمان الکلب و یخرج ذل الرق من اعناقکم: بحارالانوار، ج 51، ص 75.
3. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم: یحبه ساکن الارض و ساکن السماء و ترسل السماءفطرها و تخرج الارض نباتها. لاتمسک منه شیئا، یعیش فیهم سبع سنین او ثمانیااو تسعا. یتمنی الاحیاءالاموات لیروالعدل والطمانینه و ماصنع الله باهل الارض من خیره: بحارالانوار، ج 51، ص 104.
4. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم:یاوی الی المهدی امته کمال تاوی النحل الی یعسوبها و یسیطرالعدل حتی یکون الناس علی مثل امرهم الاول . لایوقظ نائما و لا یهریق دما: منتخب الاثر، ص 478.
5. پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم:تنعم امتی فی دنیاه نعیما لم تنعم مثله قط. البر منهم والفاجر والمال کدوس یاتیه الرجل فیحثوله: البیان ، ص 173.
6.پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم: یفیض المال فیضا و یحثوالمال حثوا و لایعده عدا:صحیح مسلم، ج 8، ص 185.
7. پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم: یفیض فیهم المال حتی یهم الرجل بماله من یقبله منه حتی یتصدق فیقول الذی یعرضه علیه: لا ارب لی به: مسنداحمد ، ج 2، ص 530.
سید مهدی شجاعی، ماهنامه موعود شماره 005
پیوند: http://mastoor.ir/images/New%20Folder/moch...dastgiri.jpg
آقاجون، صبح های زود اذان می گفت. وضو که می گرفت، می ایستاد وسط حیاط، دست می گذاشت کنار گوشش. بلند می گفت: الله اکبر. تشدید روی «ل» الله را محکم می گفت و «بَر» را یک جوری غمگین و بریده ناله می زد که دل آدم کنده می شد.
بعد از دانشگاه که برگشته بودم توی آن خانه قدیمی، هر روز با صدای اذانش بیدار می شدم. وسط های اذان، صدای چوب مامان بزرگ می آمد که می کوبید روی دریچه کولر تا من - که توی طبقه بالا خوابیده بودم - بیدار شوم. من هم چند باری پاشنه پایم را می کوبیدم زمین یعنی که بیدارم ولی از جایم تکان نمی خوردم. دو دقیقه نشده، دوباره چوبش را می کوبید روی دریچه کولر. داد می زد: «همساده نماز.»
بیشتر وقت ها بلند می شدم، وضو می گرفتم و دو سوته نماز می خواندم. بعضی وقت ها تنبلی ام می آمد. می رفتم جلوی شیر آب، ادای وضو گرفتن در می آوردم، بر می گشتم بالا و صاف می رفتم توی تشک. بعد از چند هفته ، مامان بزرگ شروع کرد به بونه گیری: «مرد باید نماز صبح رو بلند بخونه. ببین آقاجونت چه نمازی می خونه.» «ولضالین.» الف ضالین را حسابی می کشید و بلافاصله پشت سرش می گفت: «بسم الله الرحمن الرحیم. قل…»
بازی عوض شده بود. با صدای چوب مامان بزرگ، می آمدم پایین، جلوی دستشویی، دست هایم را تا آرنج خیس می کردم، به پیشانی ام جوری آب می زدم که خوابم نپرد، با نوک انگشت مسح سر و پا می کشیدم و بعد پله ها را می دویدم تا بالا. توی اتاق بلند می گفتم «الله اکبر. بسم الله…» بعد می رفتم توی تشک. چند باری پیس پیس می کردم. ولضالین را می کشیدم و دوباره بسم الله. بعد سرم را می کردم زیر پتو. هوا خنک بود. انقدر دست هایم را ها می کردم تا خوابم ببرد. مامان بزرگ دوباره بونه گرفت که «صدای دولا راست شدنت نمی آد. نشسته نماز می خونی؟»
به بازی ام، یک قسمت دیگر اضافه شد. هر الله اکبری که می گفتم، دست هایم را توی هوا تکان می دادم که تلق تلق کند. بعد آرام پاشنه پایم را می کوبیدم زمین که مثلن سجده رفته ام. یک ماه نشده گیر داد «بعد از نماز تسبیحات بگو کارهات پیش بره.» یک جوری چشم هاش می لرزید که نمی توانستم نه بگویم. سی و چهار مرتبه می گفتم «اَلَک.» سی و سه بار یک کلمه گنگ که صدای «ح» اش در بیاید جای «الحمدلله» و بعد سی و سه بار دیگر «سوب. سوب» می کردم. بعد می خوابیدم. تا مدت ها نمازم این شکلی بود. با وضوی اختراعی، صداهایی که از خودم در می آوردم، دست و پایی که در هوا تکان می دادم و تسبیحاتی که کارهایم را پیش نمی برد.
دیشب دوباره خواب مامان بزرگ را دیدم. صبح زود بود. صدای اذان گفتن آقاجون از توی حیاط می آمد. داشتم الکی وضو می گرفتم که یک هو آمد پشت سرم. گفت: «قبول باشه ننه. سر نمازهات ما رو هم دعا کن.» کلی خجالت کشیدم. بعد صدای آقاجون آمد که ولضالین را می کشید. بعد خودم را دیدم که بچه شده ام، زیر پتو خوابیده ام و پیس پیس می کنم. از جا بلند شدم و دویدم پایین. توی پله ها داد زدم : «مامان بزرگ، می خوام یه اعترافی بکنم.» هیچ کس توی اتاق نبود. فقط انگار یکی همه قاب عکس ها را گردانده بود که نماز بخواند. از در و دیوار صدای تسبیحات می آمد…
✍مرتضی برزگر